JAI NewsRoom مدیریت

من معلول به دنیا نیامدم!

10 آبان 1400 | 13:14
من معلول به دنیا نیامدم!
به گزارش آتیه‌آنلاین، بی‌تردید بسیاری از ما در زندگی اجتماعی خود با افراد دارای معلولیت با مشکلات جسمانی گوناگون برخورد داشته و برخی را بسیار بشاش و پرنشاط و بعضی دیگر را نیز انسان‌هایی افسرده و رنجور یافته‌ایم. آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده‌اید که پشت هر یک از این چهره‌ها که دنیایی متفاوت را به نمایش می‌گذارند، چه می‌گذرد؟
محدودیت فیزیکی؛ مانع زندگی نیست
«مریم. خ» در گفت‌وگو با ما با حسرت می‌گوید: «خیلی وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم که ای کاش حداقل کمی، حتی شده یک مقدار کم، بینایی داشتم تا مثل الان مجبور نبودم برای همه چیز محتاج کمک این و آن باشم. برای پیدا کردن یک شماره یا خیلی از کارهای دیگر همیشه نیاز به کمک یک نفر دارم و این موضوخ خیلی من را آزار می‌دهد. خانواده‌ام با اینکه من را عضو انجمن‌های نابینایان کرده‌اند و به من کمک می‌کنند تا در بعضی از کلاس‌ها شرکت کنم، اما هنوز باورم ندارند و درکم نمی‌کنند، اما من همه تلاشم را برای مستقل شدن می‌کنم اما ای کاش کمی بینایی برایم باقی مانده بود.»
«پرستو. الف» نیز بیان می‌کند: «دو سال بود که با پسرعموی‌ام عقد کرده بودم. سه شب قبل از عروسی رفته بودم خانه‌مان را تمیز کنم که در حال نظافت به شکل بدی زمین خوردم و بعد از آن ویلچرنشین شدم. عمل‌های زیادی انجام دادم که هیچکدام نتیجه نداد و در آخر، پسرعموی‌ام با اینکه می‌گفت با همین شرایط هم من را قبول دارد، اما به خاطر نارضایتی خانواده‌اش و وابستگی بیش از حد او به مادرش از هم جدا شدیم. مدتی گذشت و من به طور اتفاقی از تلویزیون متوجه شدم که ورزش‌های خاصی برای معلولان وجود دارد. کمی بعد، وارد رشته ورزش تنیس روی میز شدم و آن را تا جایی ادامه دادم که در مسابقات مقام آوردم. خلاصه خودم را زمین‌گیر نکردم و تقریباً هرچه که به چشم دیگران ناممکن و نشدنی بود را برای خودم ممکن و شدنی کردم و به همه نشان دادم که برای خوب زندگی نیاز به پا ندارم و حتی روی صندلی چرخ‌دار هم می‌توانم خوشبخت و موفق باشم.»
«حمید. ن» چنین عنوان می‌کند: «پنج سال پیش در حین برقکاری دچار ضایعه نخاعی شدم. آن زمان یک سال از ازدواج‌ام می‌گذشت که با پیش آمدن این اتفاق همسرم ترکم کرد. آن روزها به شدت افسرده و منزوی بودم، اما خانواده‌ام از هر لحاظ حمایتم کردند تا دوباره به زندگی بازگشتم و از نو شروع کردم؛ دوباره ازدواج کردم، اما بنا به دلایلی به صورت توافقی از همسر دوم‌ام هم جدا شدم. با وجود تمام اتفاق‌های تلخی که برایم افتاد، هرچند آدم معاشرتی هستم و در اجتماع پیشرفت کرده و خودم را از زندگی محروم نکرده‌ام، گاهی این افکار سراغم می‌آیند که اگر این بلا به سرم نمی‌آمد زندگی‌ام خیلی بهتر از حالا بود اما به هر حال بازهم زندگی در جریان است و بازهم من به آن بها می‌دهم و خودم را در خانه حبس نکرده و به هیچ‌وجه پایین‌تر از مردم دیگر نمی‌بینم؛ این‌طور بگویم، خودم هوادار خودم هستم!»
«نغمه. و» نیز از خود و دوست‌اش که وجه اشتراکاتی با او دارد، سخن می‌گوید: «دوستی دارم که چند سال است به علت یک بیماری بینایی‌اش را کامل از دست داده است. او بعد از این اتفاق می‌ترسد به تنهایی راه برود و موقع راه رفتن اگر کسی کنارش نباشد، انگار تعادل‌اش را از دست می‌دهد. خانواده‌اش هم از همان ابتدای نابینایی کمک‌های کافی و لازم را به او نکردند که این موضوع باعث پایین آمدن زیاد اعتمادبه‌نفس و بعدها به وجود آمدن مشکلاتی در زندگی‌اش شد. با اینکه وارد تئاتر شد و موفقیت‌های خوبی هم به دست آورد اما خانواده‌اش هنوز هم او را مثل فرزندان دیگرشان به یک چشم نگاه نمی‌کنند، مثلاً لباس‌های کهنه و نخ‌نمایی به او می‌پوشانند که اصلاً در شأن ‌او نیست یا زمانی که بهزیستی هزینه خرید کامپیوتر را در اختیارشان گذاشته بود به جای خرید کامپیوتر برای دخترشان قصد داشتند این پول را برای خودشان خرج کنند. البته با وجود تمام این مشکلات تئاتر و ورزش گلبال در مرحله‌ای که واقعاً زندگی برای دوستم سخت می‌گذشت به کمک او آمدند و باعث تغییر روحیه‌اش شدند.»
وی ادامه می‌دهد: «من چندین سال قبل می‌توانستم ببینم، درست است که کم‌بینا و شب‌کور بودم و بعد نابینا شدم، اما با دوستم که از همان ابتدا کاملاً بینا بوده و بعد نابینا می‌شود وجوه اشتراک زیادی داریم؛ مثلاً هر دو می‌توانستیم رنگ‌ها را بشناسیم و هر دو در یک مدرسه معمولی و با خط بینایی درس خوانده بودیم. وقتی با هم درباره گذشته صحبت می‌کردیم، در زمانی که هم من و هم او نابینا شده بودیم، ایشان واکنش‌ها و دیدگاه‌هایی داشت که من قبولش نداشتم؛ مثلاً وقتی می‌گفتم کتاب درسی فلان سال چقدر قشنگ بود، او با افسوس و حسرتی که در دلش بود حرف‌ام را تأیید می‌کرد و طوری در موردش حرف می‌زد که آدم خیلی ناراحت می‌شد. ‌اما من که درباره گذشته حرف می‌زنم، دوستانم می‌گویند طوری حرف می‌زنی که کسی باور نمی‌کند تو نابینایی. اصلاً برایم مهم نیست که نمی‌بینم و این فرق نگرش من و دوستم است. اینکه او از ابتدا نابینا نبوده و بعد نابینا شده خیلی عذاب‌اش می‌دهد اما بازهم سعی می‌کند خودش را بالا بکشد و پیشرفت کند و این خیلی خوب است.» «ثمین. ن» معتقد است: «بسیاری از افرادی که قبلاً بینا بوده و بعدها یکدفعه و نه به تدریج نابینا می‌شوند، امیدشان را از دست داده‌اند و فکر نمی‌کنند شاید روزی برسد که دوباره بتوانند ببینند. من و دوستان نابینایم وقتی با هم بیرون می‌رویم و می‌خواهیم عکس و فیلم یادگاری بگیریم، دیگران به ما می‌گویند این عکس‌ها و فیلم‌ها به چه دردتان می‌خورد؛ وقتی نمی‌توانید ببینید؟ و ما همیشه می‌گوییم به این امید که یک روز چشمان‌مان ببیند و علم و پیشرفت‌های پزشکی به ثمر بنشیند. اما بعضی از دوستانی که قبلاً بینا بوده و الان نابینا شده‌اند یا کم‌بینایانی که رو به نابینایی هستند، با ناامیدی کامل می‌گویند که دیگر بینا نمی‌شوند.»
او می‌افزاید: «دوستی دارم که نابینای مطلق است و همیشه هر جا می‌رود عکس می‌گیرد؛ جوری کار می‌کند و به آینده امیدوار است که حتی آدم‌های بینا هم مثل او تا این حد به زندگی امید نبسته‌اند. او اتفاقات و خاطرات زندگی‌اش را در عکس‌ها و فیلم‌ها ثبت می‌کند؛ به این امید که روزی بتواند واضح همه چیز را ببیند. همیشه به ما می‌گوید اگر چنین کاری نکند، آن روز که قادر به دیدن می‌شود افسوس می‌خورد که چرا این کار را برای آینده انجام نداده است.»
«نزهت. م» نیز که در پنج سالگی بر اثر یک تصادف شدید از کمر به پایین فلج شده است، دیدگاهش را با ما به اشتراک می‌گذارد: «فکر می‌کنم چون از همان کودکی دچار این عارضه شدم، این مسأله دیگر برایم جا افتاده است، در صورتی که اگر در جوانی این اتفاق برایم می‌افتاد، معلوم نبود چقدر می‌توانستم با آن کنار بیایم. به هر حال شرایطی که ما در این جامعه داریم با یک مرده فرقی ندارد؛ تنها تفاوت‌اش این است که ما نفس می‌کشیم و مرده نمی‌کشد. اما با همه این اوصاف برادرانم حواس‌شان به من هست و من هم سعی می‌کنم شاد باشم و در مهمانی‌ها شرکت کنم و بهترین لباس‌ها را بپوشم. هیچ‌وقت خودم را با دیگران مقایسه نمی‌کنم و غصه این را نمی‌خورم که مثلاً چرا ازدواج نکرده‌ام. همین که ذاتاً آدم شادی هستم و سعی می‌کنم از نظر ظاهر و لباس چیزی از بقیه کم نداشته باشم و حتی این نکته که بقیه وقتی من را می‌بینند به خاطر سلامتی خودشان شاکر خداوند هستند، برایم خوشحال‌کننده است.»
«علی. ق» که بنا به دلیلی در دوران سربازی نابینا شده است با لبخند تصریح می‌کند: «از همان اول نگذاشتم که فقدان بینایی من را زمین بزند. من کتاب‌های روانشناسی زیاد می‌خواندم و نزد کسانی می‌رفتم که دیدگاه باز و روشنی به زندگی داشتند و من را بیش از پیش امیدوارتر و نگرشم به زندگی را عمیق‌تر می‌کردند و در عوض، تا جایی که می‌توانستم وقتم را با افرادی که انرژی منفی به من می‌دهند، نمی‌گذراندم. افراد مثبت‌اندیشی که با آنها آشنا و دوست شدم باعث شدند بتوانم به سر کار بروم.»
علی اضافه می‌کند: «با اینکه نمی‌دیدم به کمک عصای سفید، مسیرم را پیدا می‌کردم و هیچ‌وقت از اینکه زمین می‌خوردم، خجالت‌زده نمی‌شدم. یک روز در جوی آب افتادم و پایم شکست. با این اتفاق خانواده و اطرافیانم که فقط ابعاد منفی را می‌دیدند، دیگر اجازه حرکت کردن به من نمی‌دادند. وقتی پایم خوب شد، دوباره حرکت کردم و کاری را که فکر می‌کردم درست است، انجام می‌دادم. هر وقت که به من می‌گویند نمی‌شود یا نمی‌توانی، همان زمان انرژی بیشتری به من منتقل می‌شود و من فعال‌تر از قبل می‌شوم.» «میثاق. د» در همین رابطه بیان می‌کند: «من نگاهم به زندگی خیلی مثبت و خوب است. بالاخره افرادی مثل من که نابینای مطلق به دنیا آمده‌اند، باید این حقیقت که از یکی از حواس اصلی خودشان محروم هستند را بپذیرند. شاید برای افرادی که از همان اول بینا به دنیا آمده‌ و بعد از مدتی بر اثر اتفاق یا حادثه بینایی خودشان را از دست می‌دهند، پذیرش‌اش کمی سخت باشد، اما به هر حال، نداشتن یک عضو دلیل نمی‌شود که ما از زندگی محروم باشیم. به نظر من، این تنها نوع نگرش ما به زندگی نیست که اهمیت دارد، بلکه مردم هم باید نگرش‌شان نسبت به افراد دارای معلولیت را تغییر داده و ما را به چشم آدم‌هایی ناتوان و بی‌مصرف نگاه نکنند. این نگاه‌ها و قضاوت‌ها شاید بیش از هر چیز دیگر در زندگی باعث آزار ما می‌شود. مهمتر از همه اینکه آموزش را نیز نباید نادیده گرفت.»
«دنی دیدرو » و سیری در جهان نابینایان
شاید بارزترین و قابل توجه‌ترین مورد در این مقایسه، در رابطه با افراد آسیب‌دیده، بینایی باشد. بسیاری از افراد بر این باورند که نابینایان مادرزاد راحت‌تر از کسانی که بعدها دچار چنین عارضه‌ای شدند با این تغییر کنار می‌آیند، حال آنکه نقل‌قول‌های فوق گویای تکثر نگرش‌ها و دیدگاه‌ها از سوی گروه‌های مختلف است. به هر حال، نابینایی شاید به دلیل آنکه تصور افراد را در برخی وجوه زندگی دچار دگرگونی یا ابهام می‌کند غالباً نسبت به برخی عارضه‌های دیگر تفاوت‌های نگرشی را در فرد عمیق‌تر پدید می‌آورد.
دنی دیدرو (1713 - 1784) فیلسوف و نویسنده فرانسوی در عصر روشنگری در رساله‌ای علمی - فلسفی تحت عنوان «نامه‌ای درباره نابینایان برای آگاهی بینایان» با دوری گزیدن از استعاره به چگونگی فقدان حس بینایی در انسان پرداخته و این عارضه را از جهات مختلف مورد بررسی و تحلیل قرار می‌دهد. دیدرو در این اثر که توسط «اسکندر آبادی» ترجمه شده، ماحصل مشاهدات و تحقیقات تجربی و نظری خود مشخصاً در رابطه با نابینایی و چگونگی شرایط یک نابینای مادرزاد پس از بینا شدن و واکنش‌های او به محیط پیرامونی‌اش را تشریح می‌کند. این فیلسوف همچنین با طرح پرسش‌ها و فرضیاتی در خصوص فلسفه و مقایسه ادراک حسی لامسه و بینایی و بررسی احتمالات گوناگون و توجیه برخی فرضیات در موقعیت‌های مختلف، میزان توانایی فرد نابینا در شناخت جهان را مورد سنجش و ارزیابی قرار می‌دهد. این نویسنده تلاش می‌کند تا اهمیت نقش رنگ در برابر حس لامسه در فهم انسان از سطح، عمق، بعد و اشکال هندسی را در تجسم اشیاء بدون در نظر گرفتن رنگ توسط یک نابینای مادرزاد را ترسیم کند و از این رو نیز ما شاهد آمیزش هندسه و فلسفه در این متن هستیم. علاوه بر این موارد، دیدرو در این اثر به تصور یک نابینا از خط کج، منحنی و مورب و سطوح مقعر و مورب نیز توجه خاصی نشان می‌دهد.
شاید بتوان گفت رویکرد دنی دیدرو در این رساله منبعث از دیدگاه‌های اومانیستی وی است. در واقع، این نویسنده سعی دارد با بیان تجربیات‌اش در ارتباط با برخی افراد نابینا علیه دیدگاه‌های تحقیرآمیز و مبتذل عوامانه شورش کند و در این راه نیز بنا را بر این نهاده تا با آوردن نمونه‌هایی عینی به مخاطب نشان دهد که برخورداری از حس بینایی چندان هم که گمان می‌رود لازمه خوشبختی یا دلیلی بر بدبختی انسان نیست. او به وضوح ثابت می‌کند هنگامی که فرد از یکی از حواس پنجگانه خود محروم است، چطور حواس دیگر او برای نشان دادن موقعیت‌های اطراف‌اش به یاری‌اش می‌آیند.
لازم به ذکر است گرچه رساله دیدرو به عنوان یک اثر مهم و مرجع در باب نابینایی شناخته می‌شود، اما با این حال باید اذعان داشت این اثر در کنار نکات و اشارات ظریف‌اش که پس از گذشت بیش از دو قرن تا به اکنون نیز تأمل‌برانگیز است، حاوی لغزش‌ها و دیدگاه‌های غیرعقلانی نیز است.
سلامت؛ امری تضمین شده نیست
با توجه به آنچه از زبان افراد با مشکلات جسمی مختلف مطرح شد، از گفته‌ها چنین برمی‌آید که بیشتر افراد تصور می‌کنند مادامی که انسان از بدو تولد یا همان ابتدای کودکی دچار عارضه‌ای جسمی‌ شود، درک، پذیرش و غلبه کردن بر آن سهل‌تر از زمانی است که در بزرگسالی آن فقدان را تجربه می‌کند، حال آنکه تجربیات افراد دیگر خلاف این تصور و ادعا را نشان می‌دهد. مورد قابل اعتنا دیگر در سخنان و نقطه‌نظرات گروهی از این افراد این است که گویا برخی در کنار اینکه هنوز قادر به پذیرش تغییرات به وجود آمده در زندگی خود نیستند، توانایی‌ها و استعدادهای خود را نیز کشف نکرده و تنها به هموار ساختن مسائل ظاهری و سطحی در زندگی اکتفا کرده‌اند. 
به امید روزی که افراد دارای محدودیت‌های فیزیکی، جایگاه واقعی‌شان را در جامعه شناخته و درصدد دستیابی به حقوق به حقه خود برآیند و همچنین به امید آگاه‌سازی جامعه‌ای که با دیدن این قشر این حقیقت که سلامتی امری تضمین شده نیست را درک کرده و مسئولیت خود در قبال دیگری را نیز نادیده نگیرند.
نویسنده : ایرن واعظ‌زاده روزنامه‌نگار
بازگشت به فهرست